نگاهم به چشمانش گره خورد و دلم را لرزاند. او خودش را مثل شيطان بزک کرده بود و لبخند مي زد. من سرم را پايين انداختم و مشغول انجام کارم شدم، اما وقتي دوباره به صورتش نگاه کردم ناخودآگاه براي چند ثانيه مثل مجسمه به هم خيره شديم و هوش و حواسم را باختم.
مرد ۳۲ ساله در مرکز مشاوره پليس خراسان رضوي افزود: من اسير هواي نفس شدم و به بدبختي و فلاکت افتادم.
خواهش مي کنم داستان زندگي ام را بنويسيد تا درس عبرتي باشد براي آناني که به هوس هاي پليد آلوده شده اند.
من بعد از گرفتن فوق ديپلم، استخدام شدم و با دختر يکي از آشنايان ازدواج کردم. همسرم خانم بسيار باوقار و قانعي است و ما با توجه به حمايت هاي مالي خانواده اش روي پاي خودمان ايستاديم و تولد دخترمان نيز زندگي ما را خوب و شيرين کرد. اما افسوس که چند ماه قبل تمام آن چه رشته بوديم را پنبه کردم.
يک روز خانمي جوان به عنوان ارباب رجوع به محل کارم آمد. و در پاسخ به هر سوالي که مي پرسيدم فقط نگاه مي کرد و مي خنديد. متاسفانه من در برابر اين رفتار عقلم را باختم و فرداي آن روز، زماني که دوباره به اتاق کارم آمده بود صحبت را آغاز کردم و گفتم: تو خيلي خوش برخورد هستي و فکر و ذهن مرا درگير خودت کرده اي!
در اين لحظه او هم در حالي که به چشمانم خيره شده بود جواب داد: حال و روز من هم بهتر از تو نيست و...!
زمينه ارتباطي مخفيانه بين من و آن زن جوان که مي گفت از شوهرش طلاق غيابي گرفته است برقرار شد.
مرد جوان اشک هايش را پاک کرد و افزود: با اين عمل اشتباه، قلاده گناهي بزرگ و سنگين به گردنم افتاد اما پس از مدت کوتاهي اين ارتباط پنهاني لو رفت و توسط ماموران انتظامي به اتهام رابطه نامشروع همراه آن خانم دستگير شدم.
من به زندان افتادم و به همين دليل شغلم را از دست دادم. حالا همسرم نيز تقاضاي طلاق داده است.نمي دانم با چه عقلي تعهدات زناشويي را زير پا گذاشتم.
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت